رد پایی بر ساحل |
|||
چرانگاهم نمی کنی؟؟؟نگاهت می کنم که چگونه دیده گانت رااز من دریغ می کنی.چشمانت را می دزدی .به هر چیز پناه می بری تا از نگریستن به چشمانم بگریزی!!!!چرا؟؟؟ از چه می ترسی؟چه چیزی در نگاهت پنهان است که هراس افشا شدنش را داری؟؟؟ کدام بخش از وجودت از دیده شدن هراس دارد؟نترس من تورا آنگونه که هستی می پذیرم.چرا که می دانم آنچه هستی حقیقی ودور از دروغ وریاست.پس خودت باش .آنچه از خود واقعی ات پنهان کرده ای به توجه تونیازمند است تا تورا شاد نگه دارد. شده ای یک راز ومی دانم اگر نتوانم بشناسمت دلسرد خواهم شد.من رازها را دوست ندارم.بگذار دیوارها فرو ریزند. خودت باش.گوشه های تاریک وجودت سر در گمم می کنند. بگذار ببینمت.نترس از افشا شدن.انسانها مدت زیادی در راز زنده نمی مانند. نخواه که به دیدن نقابی دلم را خوش کنم.بگذار حقیقت هر چه که هست.چون خورشید برما بتابد.چرا که خالق ما، مارا از روی حقیقت آفرید. پس بیا با حقیقت خو بگیریم.عشق از حقیقت ظهور می یابد. حقایق را به دلخوشی های ناچیز وگوتاه مدت نفروش.من دروغ هایت را باور می کنم اما تو از عشقی ناب محروم می شوی. نگذار دل به نقابها ببندم.صداقت را برایم هدیه بیاور.من بوی ناب حقیقت را می شناسم.بگذار تو را ببینم.نه صورتکی که از رویا سر براورده است. میان عاشق ومعشوق هیچ حائل نیست تو خود حجاب خودی حافظ از میان بر خیز نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب پيوندها
آموزش کامپیوتر ![]() نويسندگان |
|||
![]() |